تهی کردن از چیزی. - خالی گردانیدن سرای یا خانه، خانه را تخلیه کردن. ساکنان خانه را از خانه بیرون بردن. - خالی گردانیدن مجلس، مجلس را خلوت کردن. مجلس را بی اغیار کردن
تهی کردن از چیزی. - خالی گردانیدن سرای یا خانه، خانه را تخلیه کردن. ساکنان خانه را از خانه بیرون بردن. - خالی گردانیدن مجلس، مجلس را خلوت کردن. مجلس را بی اغیار کردن
محو شدن. زدوده شدن. زایل گشتن: اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه نفرتها وبدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی ص 335). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه) ، دور شدن. جدا ماندن. کوتاه شدن: زایل نگردد از سر او تا جهان بود این سایۀ شهنشه و این سایۀ قدیر. منوچهری ، بسرآمدن. تمام شدن. پایان یافتن: ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل. منوچهری. رجوع به زایل گشتن شود
محو شدن. زدوده شدن. زایل گشتن: اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه نفرتها وبدگمانی ها که این مخلط افکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی ص 335). اگر از این علامات چیزی مشاهدت افتد شبهت زایل گردد. (کلیله و دمنه) ، دور شدن. جدا ماندن. کوتاه شدن: زایل نگردد از سر او تا جهان بود این سایۀ شهنشه و این سایۀ قدیر. منوچهری ، بسرآمدن. تمام شدن. پایان یافتن: ندانستم من ای سیمین صنوبر که گردد روز چونین زود زایل. منوچهری. رجوع به زایل گشتن شود
مایل شدن. رغبت پیدا کردن. راغب شدن. گراییدن: کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم که سر می پیچد از یوسف ترازویی که من دانم. صائب (از آنندراج). ، خمیده شدن. کج شدن. انحناء یافتن. منحنی شدن. به یک سو خمیدن
مایل شدن. رغبت پیدا کردن. راغب شدن. گراییدن: کجا مایل به هر دل گردد ابرویی که من دانم که سر می پیچد از یوسف ترازویی که من دانم. صائب (از آنندراج). ، خمیده شدن. کج شدن. انحناء یافتن. منحنی شدن. به یک سو خمیدن
چیره شدن پیروز گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
چیره شدن پیروز گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف